همشهری آنلاین- فاطمه عباسی: عصر عاشورا، امام سجاد(ع) تنها مرد بنیهاشم بود و فاصله قطعشدن رشته امامت تا ادامه آن هم، تنها یک جمله بود: «این جوان بیمار است»؛ جملهای که حمیدبن مسلم -وقایعنگار حادثه عاشورا- به شمر گفت؛ شمری که با شمشیر آخته وارد خیمه امام شده بود و آماده شرارت بیشتر.
قرار بود خطبه نمازجمعه شام را امام سجاد(ع) بخواند. یزید مانع شده بود اما به اصرار مردم بالاخره امام بالای منبر رفت: «هر کس که مرا شناخت که شناخت، ولی برای کسانی که نشناختهاند میگویم، من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردایش جابهجا کرد و در جای خود گذاشت. من فرزند بهترین کسی هستم که طواف و سعی و حج انجام داد، من فرزند محمد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع) هستم. من فرزند فاطمه زهرا(س) بانوی بانوان جهانم...» صدای گریه و زاری مردم بلند شده بود.
یزید دستور داد اذان بگویند تا کلام امام قطع شود. موذن گفت: «الله اکبر»، امام فرمود: «هیچچیز بزرگتر از خدا وجود ندارد». گفت: «اشهد ان لا اله الاالله»، فرمود: «مو و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی میدهد». گفت: «اشهد ان محمدا رسولالله»، امام فرمود: «تو را به حق این محمد چند لحظه صبر کن»، بعد رو به یزید فرمود: «این محمد جد من است یا تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغ گفتهای و اگر جد من است، پس چرا پدرم را کشتی و اموال او را غارت کردی و خاندانش را به اسارت گرفتی؟» ولوله بین مردم افتاده بود. یزید فریاد زد که موذن اذان را تمام کند و نماز را شروع کرد. جمعیت نماز نخوانده، رفته بودند...
نظر شما